یوسف
اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِجَمِیعِ مَحَامِدِه کُلِّهَا عَلَی جَمِیعِ نِعَمِهِ کُلِّهَا… اَلْحَمْدُ لِلّهِ مالِکِ الْمُلْکِ مُجْرِی الْفُلْکِ مُسَخِّرِ الرِّیاحِ فالِقِ الاْصْباحِ دَیّانِ الدّینِ رَبِّ الْعَالَمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلی حِلْمِهِ بَعْدَ عِلمِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی طُولِ اَناتِهِ فی غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلی ما یُریدُ
و نشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أَنَّ محمداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون
اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله و اتباع امره و نهیه، و اخوفکم من عقابه
سیره یوسف صدّیق در قرآن
داستان یوسف یکی از زیباترین و آموزنده ترین داستانهای قرآن کریم است. قرآن کریم سوره ای مستقل را به نقل داستان یوسف پیامبر اختصاص داده و می فرماید:
- نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ ﴿یوسف:۳﴾
ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم بر تو حكايت مى كنيم و تو قطعا پيش از آن از بى خبران بودى.
اینکه چرا داستان یوسف پیامبر «احسن القصص» دانسته شده است؟ گفته اند چون محور آن يک نوجوان است، و در این داستان صحبت از مبارزه و جهاد اکبر و مقابله با خواهشهای گناه آلود نفسانی است، و نیز تمام چهرههاي داستان هم خوش عاقبت شدند. پدر نابينای یوسف نهایتاً بينا شد؛ يوسف از ته چاه و زندان فرعون به مقام وزارت رسيد؛ زندانيهای هم حبس یوسف آزاد شدند؛ برادران یوسف توبه کرده و عاقبت به خير شدند.
در آیه پاسخ کسانی که قران کریم و پیامبر اکرم را تحت تأثیر یهود و نصاری و مطالب کتاب مقدس می دانستند داده شده است. امروزه هم افرادی هستند که چنین تصوّری دارند. داستان یوسف از داستانهای مشهور کتاب مقدس در کتاب آفرینش است، که چنانچه رسول الله مطالبی را از کتاب مقدس و یهودیان و مسیحیان فرا گرفته بود حتماً از داستان یوسف بی خبر و بی اطلاع نبود، در حالیکه این آیه صریحاً به این بی اطلاعی اشاره می کند.
قرآن کریم داستان یوسف را دارای مضامین آموزنده برای انسانها دانسته و می فرماید:
- لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ ﴿یوسف:۷﴾
به راستى در [سرگذشت] يوسف و برادرانش براى پرسندگان عبرتهاست.
داستان يوسف پیامبر براي افراد تشنه و کنجکاو نکات زیادی دارد. اینکه در این آیه ميفرمايد «آياتٌ لِلسَّائِلينَ» از آن جهت است که فردی که سؤالی در ذهن نداشته باشد به دنبال جواب هم نخواهد بود، و هر چه انسان دانشمندتر شود سئوالاتش هم بيشتر می شود. لذا اول بايد سائل و کنجکاو بود تا به دانش و علم رسید، و باید همین جستجوگری و پرسش را ادامه داد تا به دانش بیشتری دست یافت.
داستان یوسف در ادبیات عرفانی نیز بسیار مورد توجه شاعران بوده است. مضامین بلند و عالی از داستان یوسف استفاده کرده و اشعار زیبایی سروده اند. بیدل دهلوی می گوید:
مغتنم گیرید دامان دل آگاه را محرمان لبریز یوسف دیدهاند این چاه را
در دبستان طلب تعطیل مشق درد نیست همچو نال خامه در دل خشک مپسند آه را
زحمت شیب و شباب از پیکر خالی مکش محو گیر از خاطر این تصویر سال و ماه را
نکاتی اخلاقی که در داستان یوسف در قرآن کریم برجسته است:
- حسادت، ریشه برادر کشی
داستان یوسف پیامبر در قرآن کریم با نقل خواب او برای پدرش یعقوب، و برحذر داشتن پدر از نقل خواب برای برادران آغاز می شود. از همان ابتدای داستان، یعقوب پیامبر نگران حسادت برادران یوسف است و می فرماید:
- إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ؛ قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ(یوسف:4-۵)
[ ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم ديدم [آنها] براى من سجده مى كنند؛ [يعقوب] گفت اى پسرك من خوابت را براى برادرانت حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مى انديشند زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است.
الف) انسان حسود از خدا شکایت دارد نه با آن شخصی که به او حسادت می ورزد. می گويد چرا خدا این برتری را به او داده و به من نداده؟
ب) حسادت نقشی در از بین بردن برتری طرف مقابل ندارد. شخص حسود هرچقدر حسادت بورزد چيزی در عالم واقع تغییر نمی کند، خدا آن نعمت و برتری را از طرف مقابل نمی گيرد. حسود تنها خودش را اذیت می کند و حسادت چيزی به او اضافه نمی کند.
ج) آدم حسود زندگی غمگین و تلخی دارد. به قول سعدی:
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در ست
بمیر تا برهی ای حسود، کین رنجی ست که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
برادران یوسف نسبت به او حسادت ورزیدند، و تا پای کشتن او پیش رفتند، اگرچه در نهایت دست از کشتن یوسف برداشته و او را به چاه انداختند:
- إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛ اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ؛ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ ﴿یوسف:۸-10﴾
هنگامى كه [برادران او] گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه جمعى نيرومند هستيم دوست داشتنى ترند قطعا پدر ما در گمراهى آشكارى است؛ [يكى گفت] يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شايسته باشيد؛ گوينده اى از ميان آنان گفت يوسف را مكشيد اگر كارى مى كنيد او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخى از مسافران او را برگيرند.
شور بختان به آرزو خواهند مقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبیند به روز شب پره چشم چشمه آفتاب را چه گناه
راست خواهی هزار چشم چنان کور بهتر که آفتاب سیاه