اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِجَمِیعِ مَحَامِدِه کُلِّهَا عَلَی جَمِیعِ نِعَمِهِ کُلِّهَا… اَلْحَمْدُ لِلّهِ مالِکِ الْمُلْکِ مُجْرِی الْفُلْکِ مُسَخِّرِ الرِّیاحِ فالِقِ الاْصْباحِ دَیّانِ الدّینِ رَبِّ الْعَالَمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلی حِلْمِهِ بَعْدَ عِلمِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی طُولِ اَناتِهِ فی غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلی ما یُریدُ
و نشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أَنَّ محمداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون
اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله و اتباع امره و نهیه، و اخوفکم من عقابه
- تدبیر و آینده نگری، برای کمک به زندگی مردم جامعه
حاکم مصر خواب عجیبی می بیند، که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را می خورند، و از خواب گزاران دربار خود می خواهد که خواب او را تعبیر کنند. خواب گزاران اظهار عجز کرده و می گویند این خواب آشفته و بی معنایی بوده است:
- وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ؛ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ (یوسف:۴۳-۴۴)
و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] ديدم هفت گاو فربه است كه هفت [گاو] لاغر آنها را مى خورند و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشگيده ديگر اى سران قوم اگر خواب تعبير مى كنيد در باره خواب من به من نظر دهيد؛ گفتند خوابهايى است پريشان و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم.
دوست هم زندان یوسف، که مسئول شراب حاکم مصر شده بود، در این لحظه به یاد یوسف و توانایی او در تعبیر خواب می افتد: «وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ؛ و آن كس از آن دو [زندانى] كه نجات يافته و پس از چندى [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم (یوسف:۴۵)» و پس از آن به نزد یوسف آمده و تعبیر خواب حاکم مصر را از او سؤال می کند. «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ؛ اى يوسف اى مرد راستگوى در باره [اين خواب كه] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را مى خورند و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشگيده ديگر به ما نظر ده تا به سوى مردم برگردم شايد آنان [تعبيرش را] بدانند (یوسف:۴۶)»
یوسف با بزرگواری و بدون اظهار گلایه از دوره طولانی زندان خود، هم خواب را تعبیر می کند، و هم با تدبیر و آینده نگری، راه نجات مردم جامعه و رفع مشکلات آنان در دوران قحطی را به حاکم مصر نشان می دهد:
- قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ؛ ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ؛ ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ ﴿یوسف:۴۷-۴۹﴾
گفت هفت سال پى در پى مى كاريد و آنچه را درويديد جز اندكى را كه مى خوريد در خوشه اش واگذاريد؛ آنگاه پس از آن هفت سال سخت مى آيد كه آنچه را براى آن [سالها] از پيش نهاده ايد جز اندكى را كه ذخيره مى كنيد همه را خواهند خورد؛ آنگاه پس از آن سالى فرا مى رسد كه به مردم در آن [سال] باران مى رسد و در آن آب ميوه مى گيرند.
قرآن کریم با این بخش از داستان به ما می آموزد که اگر ظلمی از سوی افرادی به ما رفته است و احساس می کنیم حق ما تضییع شده است، نباید در پی انتقام گیری بر آمده و از کمک به رفع مشکلات مردم پرهیز کنیم. بلکه باید تا آنجا که قدرت و علم داریم با فکر و تدبیر و آینده نگری به حل مشکلات دیگران کمک کنیم.
- احقاق حق، بصورت منطقی و بدون خشونت
هنگامی که یوسف خواب حاکم مصر را تعبیر می کند و دلسوزانه راه نجات کشور از مشکل هفت سال قحطی را نشان می دهد، حاکم مصر علاقمند می شود که یوسف را ببیند و دستور می دهد او را پیش حاکم بیاورند. یوسف از این موقعیت استفاده می کند و در صدد اثبات بی گناهی خود بر می آید:
- وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ﴿یوسف:۵۰﴾
و پادشاه گفت او را نزد من آوريد پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد [يوسف] گفت نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است.
حاکم مصر هم به درخواست منطقی یوسف عمل کرده و از زنان شرکت کننده در ماجرای یوسف و زلیخا می خواهد که نسبت به حقیقت ماجرا شهادت بدهند. و آنها هم برای حاکم گفتند که:
چو پیدا شد جمال یوسف از دور جهان چون مصر جامع گشت از نور
زنان مصر چون رویش بدیدند بیک ره دستها بر هم بریدند
ز بیهوشی چنان گشتند دل سوز که نامد یادشان از قوت چل روز
خود زلیخا نیز که تحت تأثیر این مظلومیت یوسف، و اینکه یوسف به دنبال بردن آبروی او نیست بلکه خواسته ای منطقی از حاکم داشته است قرار گرفته، نسبت به بی گناهی یوسف شهادت می دهد:
- قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿یوسف:۵۱﴾
[پادشاه] گفت وقتى از يوسف كام [مى]خواستيد چه منظور داشتيد زنان گفتند منزه ست خدا ما گناهى بر او نمى دانيم همسر عزيز گفت اكنون حقيقت آشكار شد من [بودم كه] از او كام خواستم و بيشك او از راستگويان است.
به این ترتیب نه تنها حقانیت یوسف بر حاکم و تمامی افراد حکومت ثابت می شود، بلکه با سخن نهائی یوسف در این مورد، نجابت او همه افراد را تحت تأثیر قرار می دهد:
- ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ ﴿یوسف:۵۲﴾
[يوسف گفت] اين [درخواست اعاده حيثيت] براى آن بود كه [عزيز] بداند من در نهان به او خيانت نكردم و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمى رساند.