اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِجَمِیعِ مَحَامِدِه کُلِّهَا عَلَی جَمِیعِ نِعَمِهِ کُلِّهَا… اَلْحَمْدُ لِلّهِ مالِکِ الْمُلْکِ مُجْرِی الْفُلْکِ مُسَخِّرِ الرِّیاحِ فالِقِ الاْصْباحِ دَیّانِ الدّینِ رَبِّ الْعَالَمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلی حِلْمِهِ بَعْدَ عِلمِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی طُولِ اَناتِهِ فی غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلی ما یُریدُ
و نشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أَنَّ محمداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون
اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله و اتباع امره و نهیه، و اخوفکم من عقابه
دوره دوم: دوران هجرت موسی از مصر به مدین، ازدواج و زندگی در كنار شعیب نبی
موسی کلیم الله تصمیم گرفت به سوی سرزمین «مدین» برود. شهری در جنوب شام و شمال حجاز، که از قلمرو مصر و حكومت فرعونیان جدا بود. او که نازپرورده بود و سختی نکشیده بود، در آستانه سفری طولانی بود که هیچ توشه راه سفر نیز به همراه نداشت، هنگامی كه رهسپار شهر مدین شد با ایمان و توكل بر خدا، از خداوند راهنمائی و هدایت طلبید: «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ؛ و چون به سوى [شهر] مدين رو نهاد [با خود] گفت اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند (قصص:۲۲)»
موسی فاصله بین مصر و مدین را در هشت شبانه روز طی كرد. نزدیك شهر مدین گروهی از مردم را در كنار چاهی دید كه از آن چاه با دلو آب میكشیدند و چارپایان خود را سیراب میكردند. در كنار آنها دو دختر را دید كه با عفت و حیا در گوشهای ایستادهاند، مراقب گوسفندهای خود هستند و به چاه نزدیك نمیشوند. قرآن کریم درباره این ماجرا می فرماید:
- وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ، وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ؛ قَالَ: مَا خَطْبُكُمَا؟ قَالَتَا: لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ؛ فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ: رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ﴿قصص:۲۳-۲۴﴾
و چون به آب مدين رسيد گروهى از مردم را بر آن يافت كه [دامهاى خود را ] آب مى دادند و پشت سرشان دو زن را يافت كه [گوسفندان خود را] دور میکردند. [موسى] گفت: منظورتان [از اين كار] چيست؟ گفتند: [ما به گوسفندان خود] آب نمى دهيم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند، و پدر ما پيرى سالخورده است؛ پس براى آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت: پروردگارا من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم.
در قرآن کریم به نام پدر پیر این دو دختر اشاره نشده است. در روایات اسلامی او همان شعیب نبی دانسته شده که پیامبر مردم مدین بوده است، لکن در تورات نام دیگری برای این پدر ذکر شده است: «موسی به سرزمین مدین فرار کرد. روزی در آنجا سرچاهی نشسته بود. هفت دختر یترون، کاهن مدین آمدند تا از چاه، آب بکشند و آبشخورها را پر کنند تا گلهٔ پدرشان را سیراب نمایند. ولی چند چوپان آمدند و دختران یترون را از سر چاه کنار زدند تا گلههای خود را سیراب کنند. اما موسی جلو رفت و آنها را عقب راند و به دختران کمک کرد تا گوسفندانشان را آب دهند.۱»
موسی در کمک به دختران شعیب، شناختی از آنان نداشت، بلکه آنگاه که احساس کرد دو دختر با حیای بی پناه در انجام کار خود دچار مشکل هستند، به کمک آنان شتافت. این روحیه مردانگی و جوانمردی، از خُلقیات پیامبران است. در تاریخ اسلام نیز سخن از حِلفُالفُضول یا سوگندنامه جوانمردی گفته شده است، که پیامبر اکرم هم عضو آن بودند. حلف الفضول نام پیمانیاست در تاریخ اعراب، که در سالهای پیش از اسلام گروهی از جوانان مکه با یکدیگر بستند. آنها اجتماع کردند، و سوگند یاد کردند تا به ستمدیدگان و غریبافتادگانی که به شهر آمده، و مورد ظلم زورمندان مکه واقع شدهاند یاری برسانند.
پیامبر اکرم به حضور در این پیمان جوانمردی افتخار می کرد و فرمود: «لقد شهدت فی دار عبد اللّه بن جدعان حلفا ما احبّ أنّ لی به حمر النّعم، و لو اُدعَى به فی الإسلام لأجبت؛ در سراى عبدالله بن جدعان پیمانی دیدم که به هیچ روى روا نمىدارم حتی در مقابل ثروت زیاد آن پیمان را زیرپا گذارم، و اگر در اسلام نیز به چنین پیمانى دعوت شوم آن را خواهم پذیرفت. (سیره ابن هشام، ج۱، ص۱۳۴)»
ورود موسی به خانه شعیب، کار کردن برای شعیب و ازدواج با دختر او
تورات در ادامه داستان برخورد و خدمت موسی به آن دختران، نقل می کند:
- هنگامی که دختران به خانه بازگشتند، پدرشان رِعوئیل پرسید: «چطور شد که امروز اینقدر زود برگشتید؟»؛ گفتند: «یک مرد مصری به ما کمک کرد و چوپانان را کنار زد و برایمان از چاه آب کشید و گله را سیراب کرد.»؛ پدرشان پرسید: «آن مرد حالا کجاست؟ چرا او را با خود نیاوردید؟ بروید و او را دعوت کنید تا با ما غذا بخورد.»؛ موسی دعوت او را قبول کرد و از آن پس در خانهٔ آنها ماند. یَترون هم دختر خود صفوره را به عقد موسی درآورد.
قرآن هم همین داستان را با تفاوت اندک و تفصیل بیشتر بیان می نماید که:
- فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ، قَالَتْ: إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا. فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ: لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛ قَالَتْ إِحْدَاهُمَا: يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ؛ قَالَ: إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ؛ قَالَ: ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿قصص:۲۵-۲۸﴾
پس يكى از آن دو زن در حالى كه به آزرم گام بر مى داشت نزد وى آمد [و] گفت: پدرم تو را مىطلبد تا تو را به پاداش آبدادن [گوسفندان] براى ما مزد دهد، و چون [موسى] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حكايت كرد [وى] گفت: مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى؛ يكى از آن دو [دختر] گفت: اى پدر او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى كنى هم نيرومند [و هم] در خور اعتماد است؛ [شعيب] گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مى كنى] به نكاح تو در آورم به اين [شرط] كه هشت سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است، و نمى خواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهى يافت؛ [موسى] گفت: اين [قرار داد] ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم بر من تعدى [روا] نباشد، و خدا بر آنچه مى گوييم وكيل است.
به این ترتیب موسی با صفورا ازدواج كرد، در مدین ماند و به چوپانی و دامداری پرداخت. موسی پس از ده سال سكونت در مدین، اثاث و متاع زندگی و گوسفندان خود را جمع آوری كرد و بار سفر را بست و به همراه خانوادهاش، مدین را به مقصد سرزمین مصر ترك كرد.
ضرورت ده سال کار چوپانی برای موسی پیامبر
موسی فردی بود که در کاخ فرعون و در ناز و نعمت بزرگ شده بود، و بطور طبیعی با مشکلات و سختیهای دنیا دست و پنجه نرم نکرده بود. هوش انسان در مبارزه با اتفاقات ناگوار و یافتن راه حل برای آنها است که رشد می کند، و موسی از این رشد محروم مانده بود.
خداوند موسی را برای مسئولیت بزرگ پیامبری در نظر گرفته بود و در زمان نوزادی او به مادرش وعده داده بود که «… إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛ ما او را به تو بازمى گردانيم و از [زمره] پيمبرانش قرار مى دهيم (قصص:۷)» برای چنین مسئولیت بزرگی باید هوش موسی در مقابله با مشکلات رشد می نمود، و نیز باید توان مدیریتی او در اداره قوم بنی اسرائیل و ساختن تمدن عظیمی به دست آنان پرورش پیدا می کرد. این بود که به تقدیر الهی ده سال به کار چوپانی، و مقابله با حمله ناگهانی حیوانات درنده در صحرا مشغول شد.
خلق را از گرگ غم لطفت شبان چون کلیم الله شبان مهربان
گوسفندی از کلیم الله گریخت پای موسی آبله شد نعل ریخت
در پی او تا به شب در جست و جو وان رمه غایب شده از چشم او
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند پس کلیم الله گرد از وی فشاند
کف همیمالید بر پشت و سرش مینواخت از مهر همچون مادرش
نیم ذره طیرگی و خشم نی غیر مهر و رحم و آب چشم نی
گفت گیرم بر منت رحمی نبود طبع تو بر خود چرا استم نمود
با ملایک گفت یزدان آن زمان که نبوت را نمیزیبد فلان؟