اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِجَمِیعِ مَحَامِدِه کُلِّهَا عَلَی جَمِیعِ نِعَمِهِ کُلِّهَا… اَلْحَمْدُ لِلّهِ مالِکِ الْمُلْکِ مُجْرِی الْفُلْکِ مُسَخِّرِ الرِّیاحِ فالِقِ الاْصْباحِ دَیّانِ الدّینِ رَبِّ الْعَالَمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلی حِلْمِهِ بَعْدَ عِلمِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی طُولِ اَناتِهِ فی غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلی ما یُریدُ
و نشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أَنَّ محمداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون
اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله و اتباع امره و نهیه، و اخوفکم من عقابه
موسی و خضر
در قرآن مجید به صراحت نامی از خضر نبی برده نشده، ولی طبق روایات متعدد، منظور از مرد عالمی كه داستان همراهی موسی با او در قرآن کریم آمده خضر میباشد: «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا؛ بنده اى از بندگان ما كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم (کهف:۶۵)»
در سفری که موسی به همراه دوستش «یوشع بن نون» رهسپار بودند، زمانی كه موسی پیامبر و دوستش به فردی كه موسی وعده دیدار او را داشت مواجه شدند، موسی از وی درخواست كرد:كه به او اجازه دهد وی را همراهی كند تا از علم و دانش وی بهرهمند گردد.
- فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا؛ قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿کهف:۶۵-۶۶)
بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود به او دانشى آموخته بوديم؛ موسى به او گفت آيا (اجازه میدهی) تو را پيروى كنم تا بينشى كه آموخته شده اى به من ياد دهى؟
ابتدا خضر به درخواست موسی پاسخ مثبت نداد، زیرا معتقد بود موسی نخواهد توانست در مورد اسرار و رموز کارهای او سکوت کرده و اعتراض نکند. موسی به او قول داد که « سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا؛ انشاء الله مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد (کهف:۶۹)»
ماجرای کشتی
موسی و خضر با هم، در ساحل دریا به راه افتادند. نزدیكی آنان، كشتیای در حركت بود، از صاحبان كشتی درخواست كردند كه آنها را سوار كنند آنها هم پذیرفتند و آن دو، سوار بر كشتی شدند. پس از آنكه كشتی مقداری حركت كرد، خضر بیآنكه صاحبان كشتی متوجه شوند، به دیوار چوبی كشتی تكیه زده و گوشهای از كشتی را سوراخ كرد، و سپس آن قسمت را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتی نشود.
موسی وقتی این منظره نامناسب را دید بسیار خشمگین شد، زیرا هم به اموال صاحبان بیگناه کشتی ضرر می زد، و هم موجب خطر جان مسافران می شد. او به خضر اعتراض کرد: « لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا؛ واقعا به كار ناروايى مبادرت ورزيدى (کهف:۷۱)»
خضر گفت: نگفتم نمیتوانی صبر، تحمل و سکوت كنی؟! موسی به اشتباه خود پی برد و عذرخواهی کرد.
آن شنیدی که خِضِر تخته کشتی بشکست تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست
خِضِر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست صافی است و مَثَل درد به پستی بنشست
کشتن کودک
از كشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه، پسر بچهای را دیدند كه با همسالان خود مشغول بازی است، خضر با روشی که به كار برد، او را از رفقایش دور کرد و به قتل رساند.
قلب موسی از این عمل ناروا به تپش افتاد و شدیداً به او اعتراض كرد و گفت: چرا یک انسان بیگناه را به قتل رساندی؟ «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا؛ واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى (کهف:۷۴)»
خضر گفت: نگفتم صبر و تحمل همراهی با من را نداری؟ موسی بازهم عذرخواهی کرد و قول داد دیگر اعتراض نکند، و در صورت اعتراض مجدد، دیگر خضر را همراهی نخواهد کرد.
ترمیم دیوار مخروبه
به مسیر خود ادامه دادند، تا اینكه به روستایی رسیدند. خستگی و گرسنگی بر آنان مستولی شد. داخل روستا شدند و از مردم روستا درخواست غذایی كردند، ولی اهالی آنجا از پذیرایی آنان خودداری كرده و به گونهای غیر محترمانه آنها را برگرداندند، آنان در بازگشت، دیواری را در حال ویران شدن ملاحظه كردند، خضر آن دیوار را تعمیر كرد.
موسی بازهم تحمل نكرد و گفت: آیا برای پاداش كسانی كه ما را از دیار خود بیرون راندند، دیوار آنان راترمیم میكنی؟ میتوانستی لااقل مزدی بگیری تا با آن خوراكی تهیه كنیم.
اینجا بود كه خضر به موسی گفت: «هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا؛ اين [ديگر وقت] جدايى ميان من و توست، به زودى تو را از تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت (کهف:۷۸)»
موسی سخنی نگفت، و دریافت كه نمیتواند همراه خضر باشد و در برابر كارهای عجیب او صبر و تحمل داشته باشد. خضر قبل از اینكه از موسی جدا شود، راز سه حادثه شگفت انگیز فوق را برای او چنین توضیح داد:
- أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا ﴿کهف:۷۹﴾
اما كشتى از آن بينوايانى بود كه در دريا كار میکردند خواستم آن را [به طوری که قابل تعمیر باشد] معيوب كنم [چرا كه] پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [درستى] را به زور مى گرفت.
- وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا؛ فَأَرَدْنَا أَنْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿کهف:۸۰-۸۱)
و اما نوجوان پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكشد؛ پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به[فرزندی] پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد.
- وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ﴿کهف:۸۲﴾
و اما ديوار از آن دو پسر [بچه] يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان [مردى] نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را كه رحمتى از جانب پروردگارت بود بيرون آورند.
یکی از نکات آموزنده ای که در این داستان وجود دارد «ادب سخن گفتن درباره خداوند» است. مشاهده می کنیم که خضر عالم، در حالیکه تأکید می کرد که « مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي؛ اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم» با این حال در نسبت دادن این سه کار به خودش یا خداوند رعایت ادب را می کند.
با اینکه هر سه کار دارای اهداف و اسرار نیکی بودند، ولی کاری را که صورت خوبی هم دارد (بازسازی دیوار مخروب) تنها به خدا نسبت می دهد، و کاری را که صورت زشتی دارد (معیوب کردن کشتی) تنها به خودش نسبت می دهد، و کاری را که صورت آن از یک نظر خوب و از یک نظر زشت است (کشتن فرزند بد، و دادن فرزند خوب) به خودش و خداوند نسبت می دهد.