اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِجَمِیعِ مَحَامِدِه کُلِّهَا عَلَی جَمِیعِ نِعَمِهِ کُلِّهَا… اَلْحَمْدُ لِلّهِ مالِکِ الْمُلْکِ مُجْرِی الْفُلْکِ مُسَخِّرِ الرِّیاحِ فالِقِ الاْصْباحِ دَیّانِ الدّینِ رَبِّ الْعَالَمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلی حِلْمِهِ بَعْدَ عِلمِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلی طُولِ اَناتِهِ فی غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلی ما یُریدُ
و نشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أَنَّ محمداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون
اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله و اتباع امره و نهیه، و اخوفکم من عقابه
شخصیت سلیمان در قرآن و عهدین
اشکال کلّی که در مورد گزارش عهدین نسبت به انبیاء وجود دارد آن است که پیامبران الهی در کتاب مقدس شخصیتی معنوی و پاک ندارند، بلکه تقریباً تمامی آنان آلوده به گناه و شرک و کفر هستند.
در مورد سلیمان نبی، در بخشهای مختلفی از کتاب مقدس گزارشهایی آمده است که با شخصیّت الهی آن پیامبر بزرگ ناسازگار است. طبق گزارش کتاب مقدس، سلیمان در اواخر عمر به نافرمانی نسبت به خداوند روی آورده، بت پرست می شود و نهایتاً کافر از دنیا می رود:
سلیمان پادشاه، به غیر از دختر فرعون، دل به زنان دیگر نیز بست. او برخلاف دستور خداوند زنانی از سرزمین قومهای بتپرست مانند موآب، عمون، ادوم، صیدون و حیّت به همسری گرفت. خداوند قوم خود را سخت برحذر داشته و فرموده بود که با این قومهای بتپرست هرگز وصلت نکنند، تا مبادا آنها قوم اسرائیل را به بتپرستی بکشانند. اما سلیمان همچنان به این زنان عشق میورزید. سلیمان هفتصد زن و سیصد کنیز برای خود گرفت. این زنها به تدریج سلیمان را از خدا دور کردند به طوری که او وقتی به سن پیری رسید به جای اینکه مانند پدرش داوود با تمام دل و جان خود از خداوند، خدایش پیروی کند به پرستش بتها روی آورد. سلیمان عشتاروت، الهه صیدونیها و ملکوم، بت نفرتانگیز عمونیها را پرستش میکرد. او به خداوند گناه ورزید و مانند پدر خود داوود، از خداوند پیروی کامل نکرد. حتی روی کوهی که در شرق اورشلیم است، دو بتخانه برای کموش بت نفرتانگیز موآب و مولک بت نفرتانگیز عمون ساخت.
سلیمان برای هر یک از این زنان اجنبی نیز بتخانهای جداگانه ساخت تا آنها برای بتهای خود بخور بسوزانند و قربانی کنند.
هر چند خداوند، خدای اسرائیل، دو بار بر سلیمان ظاهر شده و او را از پرستش بتها منع کرده بود، ولی او از امر خداوند سرپیچی کرد و از او برگشت، پس خداوند بر سلیمان خشمگین شد و فرمود: «چون عهد خود را شکستی و از دستورهای من سرپیچی نمودی، من نیز سلطنت را از تو میگیرم و آن را به یکی از زیردستانت واگذار میکنم. ولی به خاطر پدرت داوود، این کار را در زمان سلطنت تو انجام نمیدهم؛ در زمان سلطنت پسرت چنین خواهم کرد. » (اول پادشاهان11: 1-12)
و این اتهام کفر و نافرمانی سلیمان در بخشهای دیگر کتاب مقدس به تکرار ذکر شده است، از آن جمله: «سلیمان در میان پادشاهان دنیا نظیر نداشت. خدا او را دوست میداشت و او را پادشاه تمام اسرائیل ساخت؛ ولی با وجود این، همسران بیگانهٔ سلیمان، او را به بتپرستی کشانیدند!» (نحمیا13:26)
لکن قرآن کریم، که در گزارش تمامی پیامبران الهی بر پاکی و عصمت آنها تأکید ورزیده است، درباره اتهام کفر به سلیمان و نافرمانی او نسبت به اوامر الهی صریحاً می فرماید:
– وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ، وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا ﴿بقره:۱۰۲﴾
و آنچه را كه شيطان[صفت]ها در سلطنت سليمان خوانده [و درس گرفته] بودند پيروى كردند، و سليمان كفر نورزيد ليكن آن شيطان[صفت]ها به كفر گراييدند.
مرگ سلیمان
مولانا داستانی را نقل می کند از مردی که برای فرار از دست عزرائیل و مرگ، به سلیمان پناه آورد و سلیمان او را کمک کرد و زمینه فرار او از دست عزرائیل را فراهم نمود:
زاد مردی چاشتگاهی در رسید در سرا عدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود
گفت عزرائیل در من این چنین یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه گفت فرما باد را ای جان پناه
تا مرا زینجا به هندستان برد بوک بنده کان طرف شد جان برد
باد را فرمود تا او را شتاب برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لقا پس سلیمان گفت عزرائیل را
کان فلانی را بخشم از بهر آن بنگریدی تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم کی کردم نظر از تعجب دیدمش در رهگذر
که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو بهندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پرست او به هندستان شدن دور اندرست
این داستان، اگر واقعی هم نباشد، ولی با خود پیامی قرآنی را دارد که می فرماید: «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ؛ هر كجا باشيد شما را مرگ درمى يابد هر چند در برجهاى استوار باشيد﴿نساء:۷۸﴾»
مرگ سلیمان از همین قبیل مردن بود. امیرالمؤمنین میفرماید: «فَلَوْ اَنّ اَحَداً یجِدُ اِلَی الْبَقاءِ سُلَّماً، اَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلاً، لَکانَ ذلِکَ سُلَیمانَ بنِ داوُدَ، اَلَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّه وَ عَظِیمِ الزُّلْفَه، فَلَمّا اسْتَوْفی طُعْمَتَهُ وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِی الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ؛ اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا مییافت، و یا میتوانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جنّ و انس توام با نبوّت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید. (نهج البلاغه، خطبه۱۸۲)»
درباره نحوه مرگ سلیمان، داستانهای مختلفی گفته شده است. مولانا می گوید سلیمان پایان عمر و زمان مرگ خود را از روئیدن یک گیاه در مسجد الاقصی متوجه شد:
پس سلیمان دید اندر گوشهای نوگیاهی رسته همچون خوشهای
دید بس نادر گیاهی سبز و تر میربود آن سبزیش نور از بصر
پس سلامش کرد در حال آن حشیش او جوابش گفت و بشکفت از خوشیش
گفت نامت چیست برگو بیدهان گفت خروبست ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم هادم بنیاد این آب و گلم
پس سلیمان آن زمان دانست زود که اجل آمد سفر خواهد نمود
سلیمان به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالیکه ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و همه به تصوّر این که او زنده است و نگاه میکند، کار میکردند. و هیبت سلیمان موجب شده بود کسی به خود جرئت ندهد بدون اجازه نزد او برود. سرانجام موریانهها وارد عصای او شده و درون آن را خوردند. عصا شکست و سلیمان بر زمین افتاد، و همه فهمیدند که او از دنیا رفته است. قرآن کریم می فرماید:
– فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ ﴿سبأ:14)
پس چون مرگ را بر او مقرر داشتيم جز جنبنده اى خاكى [=موريانه] كه عصاى او را [به تدريج] مى خورد [آدميان را] از مرگ او آگاه نگردانيد پس چون [سليمان] فرو افتاد براى جنيان روشن گرديد كه اگر غيب مى دانستند در آن عذاب خفت آور [باقى] نمى ماندند.